من و عسل و دوقلوها
این بارداری سختیهایم دوبل است، اما شیرینیاش هم. این که بنشینم کنار دخترک و برایش بلند بلند کتاب بخوانم و وقتی دخترک می خندد، دوقلوها دوتایی باهم محکم لگد بزنند، یک دور میروم به بهشت و بر میگردم! روزی چند بار رفت و برگشت تا بهشت، به همه آن سختیها میارزد! دوقلوها را درست مثل دخترک دوست دارم. دستم را همان طوری که قبلا بود، میگذارم روی شکمم و میگویم «قربونتون برم، عشق های من!» دخترک برمیگردد و میگوید «با من بودی؟» میخندم و میگویم «با هرسه تون بودم، عزیزانم!» **************** ماه دوم بارداری اتفاق هایی افتاد که متاسفانه باعث...